۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

بی شعورتر از حکومت آخوندی

هشت سال به اقای هاشمی رفسنجانی رای دادم بعد معلوم شد خواص بی بصیرته!/هشت سال به آقای خاتمی رای دادم بعد معلوم شد وابسته به غربه و خود فروخته!/هشت سال به اقای کروبی در مجلس رای دادم معلوم شد فتنه گر ه و بی دین!/ پس فعلا شوخی شوخی بیست و جهار سال را در گمراهی بسر بردم !/پس داداش در رابطه با انتخابات پیش رو اجازه بدین بگم
( خر ما از کرگی دم نداشت)

۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

این عکس بیت و شاه بیت و سینمای ارزشی را آتش می زند

تهیه کننده فیلم آرتیست و لیلا حاتمی با این توضیح که در خارج خیلی‌ تبیی‌ است اینطوری سلام اهولپرسی کردن... در آمریکا، همه هم را در آغوش میگیرند و سلام میگویند، در اروپا روبوسی میکنند: فرنسویها ۴ ماچ روی گونه، بلگیکیها یک ماچ روی گونه، آلمانی‌ها ۳ تا ماچ روی...خلاصه این رسم خارجه است، و هیچ معنی‌ این ندارد که ۲ نفر با هم باشند!!

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

سوال : مغزی که چنین خروجی دارد، شبیه چیست؟

یه نفر توی فیس بوک اینو شیر کرده بود و بالاش زده بود که:بچه ها یکی می تونه به ما بچه های خارج از کشور بگه جشنواره فیلم گچساران از کی راه افتاده و حالا چرا گچساران مورد توجه شمقدری قرار گرفته؟ !!

رای من در خون ، رای من در زندان ، رای من در حصر


ندا نمیتواند رای دهد ، شما میتوانید؟

علی، حوض، ساندیس و دیگر هیچ! کاری از توکا نیستانی


او جنبش سبز را زندگی می کند

او جنبش سبز را زندگی می کند، مردی که روزی گفت: «مردمی که می‌خواهند سرپای خود بایستند و حیاتی کریمانه را تجربه کنند جا دارد که از نخستین قدم‌هایی که به ناکامی‌‌شان می‌انجامد با بیشترین دقت‌ها پیشگیری کنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر که روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حرکت شما به کیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این کلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شکسته‌ نفسی بی‌حقیقت و تعارف‌ گونه تلقی کنید.»

پخش زنده مراسم فیلم اسکار

پخش زنده مراسم فیلم اسکار و مشخصات کانالهای تلویزیونی پخش کننده این مراسم که در ایران قابل دریافت می باشند به همراه روشهای آنلاین تماشای این مراسم:
دوشنبه ساعت 1:30 بامداد، شروع برنامه هاي مرتبط با اسکار
ساعت 2:30 بامداد، شروع مراسم فرش قرمز
ساعت 5:00 بامداد، شروع مراسم اصلي

NTV
SAT: Turksat
Freq: 11892
SR: 27500
Pol: V

CNBC-E
SAT: Turksat
Freq: 11054
SR: 30000
Pol: H
Fox Movies
SAT: Nilesat
Freq: 11766
SR: 27500
Pol: H

Fox Movies
SAT: Arabsat/Badr
Freq: 11843
SR: 27500
Pol: H
لینک های تماشای آنلاین:

http://www.livestream.com/academyawards
http://abc.go.com/
http://oscar.go.com/

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

به یاد شهید اول اسفند زنده یاد حامد نورمحمدی

یکسال گذشت، بهش قول دادیم که فراموشش نکنیم، امروز اولین سالگرد رفتنش بود.امروز رسانه های سبز هم یادشان رفت که یادی از حامد نور محمدی بکنند
سالگرد آسمانی شدنت مبارک حامد جان

حامد نورمحمدی دانشجوی ترم ۴ رشته زیست شناسی دانشگاه شیراز، اهل خرم‌آباد در استان لرستان ود که به موازات اعتراضات جنبش سبز در ۱ اسفند ۱۳۸۹ در شیراز کشته شد. در برخی از منابع ادعا می‌شود حامد نورمحمدی از پل روگذر حد فاصل میدان دانشجو و میدان نمازی در شیراز توسط ماموران امنیتی به پایین پرت شده و پس از برخورد ماشین در سطح خیابان پایین (خیابان ساحلی) جان خود را از دست داد.در حالیکه، محمد موذنی، رئیس دانشگاه شیراز، کشته شدن حامد نورمحمدی به وسیله ماموران امنیتی در تظاهرات ۱ اسفند جنبش سبز را تکذیب کرد و مدعی شد "تصادف با یک دستگاه خودروی سواری شخصی" دلیل مرگ نورمحمدی بوده است. او به خبرگزاری فارس گفت: "بنده با راننده خودروی مذکور صحبت کردم و او سرعت بالا را علت تصادف ذکر کرد و گفت که نتوانسته است خودروی خود را به خوبی کنترل کند و به همین دلیل با این دانشجو تصادف کرده است."پس از کشته شدن حامد نورمحمدی نیروهای حراست دانشگاه با حضور در خوابگاه دستغیب به تهدید دانشجويان پرداختند و قصد ممانعت از برگزاری مراسم یادبود حامد نورمحمدی را داشتند که با مقاومت دانشجویان روبرو شدند. هم چنین حراست دانشگاه شيراز با احضار دوستان و هم اتاقی هاي نامبرده، آنها را به شدت تهدید کرد که هیچگونه خبری از کشته شدن این دانشجوی دانشگاه شیراز به بيرون ارسال نشود.دانشجویان دانشگاه شیراز پس از کشته شدن حامد نورمحمدی در ۳ اسفند با حضور در میدان پردیس دانشگاه شیراز به اعتراض پرداختند اما این تجمع با دخالت نیروهای حراست و بسیج دانشگاه به خشونت کشیده شد.

۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

افزایش فشار برای مصاحبه تلویزیونی بر سهام‌ الدین بورقانی

از ۲۴ روز پیش همچنان در بند دو الف سپاه در زندان اوین در بازداشت انفرادی به سر می‌برد، تحت فشار برای مصاحبه و اعتراف دروغین به ارتباط با بی‌بی‌سی قرار دارد.
این روزنامه‌نگار مستقل و سردبیر سابق سایت دیپلماسی ایرانی که هیچ ارتباطی با کارمندان شبکه بی‌بی‌سی نداشته‌است، صرفا به خاطر دوستی سابق با تعدادی از روزنامه‌نگاران همکار در روزنامه‌های داخل کشور که بعدا در بی‌بی‌سی مشغول به کار شده‌اند تحت فشار برای مصاحبه و اعتراف دروغین قرار گرفته و تاکنون حاضر به این کار نشده است

استبداد را مایوس می‌کنیم


همسر حمزه کرمی از انتقال همسرش به بهداری زندان اوین خبر داد

حوری دانایی همسر حمزه کرمی
"آقای کرمی یکدفعه حالشان بد می شود و او را به بهداری اوین منتقل می کنند. علت اصلی آن را هم دقیقا نمی دانم و پزشکان باید تشخیص دهند. یا فشار عصبی بوده یا قند خونشان پایین افتاده است واقعا نمی دانم. اما بعد از انتقال به بهداری حالشان کمی بهتر شده بود."

ایران، مقام اول جهان در بازداشت خبرنگاران

تعداد خبرنگارانی که پشت میله‌های زندان قرار گرفته‌اند در سال ۲۰۱۱ افزایش یافته است. جمهوری اسلامی رکورد بازداشت خبرنگاران را در این سال شکسته است. از ۱۷۹ خبرنگار بازداشتی جهان، ۴۲ نفر در زندان‌های ایران هستند.
کمیته دفاع از خبرنگاران در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا

رضا شهابی به‌جای منزل به زندان اوین منتقل شد!

رضا شهابی کارگر زندانی، عضو هیئت‌مدیره و مسئول مالی سندیکای کارگران شرکت واحد در حالی‌که معالجه‌اش ناتمام ماند، به زندان اوین منتقل شد.
انتقال رضا شهابی به زندان اوین در حالی انجام شد که پزشکان متخصص بر لزوم استراحت مطلق در منزل به مدت حداقل 3 ماه و به جهت آماده شدن رضا برای عمل جراحی تأکید داشتند

علی اکبر محمدزاده، با گذشت بیش از یک سال، بدون یک روز مرخصی هنوز در بند است.

از ۲۶ بهمن ماه سال ۱۳۸۹ در زندان اوین در بازداشت به سر می‌برد، از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی در تاریخ ۲۶ شهریور ۹۰ به اتهام تجمع و تبانی و تبلیغ علیه نظام به ۶ سال زندان محکوم شد. حکم او در تاریخ ۱۱ آبان ۹۰ توسط شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر استان تهران به ریاست قاضی زرگر عینا به تأیید رسید. از این حکم ۶ سال زندان، پنج سال به خاطر تجمع و تبانی و یک سال نیز به خاطر تبلغ علیه نظام صادر شده است.

مادر سعید ملک پور: پسرم را به من بازگردانید


اکرم اسماعیل زاده مادر سعید ملک پور
..... از همه مسئولین و تمام کسانیکه در این زمینه می توانند کاری انجام دهند می خواهم پسرم را به من بازگردانند. سعید واقعا بی گناه است. .....
مریم ملک پور خواهر سعید ملک پور
"متوجه شدیم که حکم به اجرای احکام رفته است و این در حالی است که به وکلا و خودش هم اعلام نکرده اند. حتی تایید حکم در دیوان عالی را به سعید و وکلایش ابلاغ نکرده بودند. ما هم به او هنوز نگفته ایم."

۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

لاشخور درون عکس منتظر مرگ كودك است.

لاشخورهای جمهوری اسلامی هم همینطور به مردم ایران نگاه می کنند
این عکس در سال 1994 در يك كيلومتري كمپ امداد سازمان ملل در سومالی، توسط روزنامه‌نگاري به نام كوين كارتر گرفته شد و در همان سال برنده جايزه پوليتزر شد و شهرت جهانی پیدا کرد.
کوین کارتر که برای عکاسی از قحطی‌زدگان کشور سودان به آنجا رفته بود، در پشت تعدادی درخت صدای زمزمه‌واری شنید. وقتی به جستجوی آن پرداخت دختر لاغری را دید که تلاش می‌کرد خود را به مرکز غذا‌رسانی برساند. او دولا شد تا از آن کودک عکس بگیرد. در همین هنگام یک لاشخور در نزدیکی او به زمین نشست. او در حالیکه به دقت طوری رفتار می‌کرد که پرنده نترسد، خود را در شرایطی قرار داد تا بهترین تصویر را ثبت کند. کارتر بعد‌ها اظهار کرد که 20 دقیقه در همانجا منتظر ماند تا عکسی بگیرد که در آن لاشخور پرهایش را گشوده باشد، اما این اتفاق هرگز نیافتاد. پس از گرفتن عکس‌هایش پرنده را فراری داد و همچنان می‌دید که دختر‌بچه به تقلایش ادامه می‌دهد. پس از آن به سایه درختی رفت، سیگاری روشن کرد و گریست.
دختر کارتر می‌گوید: «پدر پس از آن ماجرا دچار افسردگی شد، و همیشه می‌گفت که دلش می‌خواهد مرا در آغوشش بفشارد.»
درتاریخ 26 مارس 1993، روزنامه نیویورک تایمز این عکس را به چاپ رساند که بلافاصله توسط روزنامه‌های بسیاری تجدید چاپ شد.
کوین کارتر در 13 سپتامبر 1960 در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی متولد شد. کوین با تعداد دیگری عکاس، گروهی را راه‌اندازی کرد که از اتفاقات خبری آفریقای جنوبی عکاسی می‌کردند. طی این دوران آنها بسیاری از درگیری‌ها و ماجراهای نژاد‌پرستانه کشورشان را عکاسی کردند.
او پس از دریافت جایزه پولیتزر برای همین عکس، در ساعت 9 شب 27 جولای 1994، تقریبا یک‌سال پس از انتشار عکس، تحت تاثیر افسردگی ناشی از آنچه دیده بود، خود‌کشی کرد.
***
بخشی از خاطرات کوین کارتر :
http://www.youtube.com/watch?v=tNyia-F76OY

کافکا،کافکا،کافکا،کافکا،کافکا

قدرت در هر کجا که خود را خداگونه بنمایاند ، خود به خود الهیات خاص خویش را تولید می کند ." کافکا "

این خانم احتمالا(( به توصیه رجانیوز: با حجاب، سکستان را داغتر کنید))، عمل کرده

این خانم احتمالا(( به توصیه رجانیوز: با حجاب، سکستان را داغتر کنید))، عمل کرده.

من به جای این خانم شرمنده ام
احتمالا خانم های گشت ارشاد خودمان هم همینطور در مهمانی های بیت رهبری لباس می پوشند...
من البته سر در نیاوردم شورت و سوتینش چی شده؟
احتمالا این هم چادرش است خواسته حجاب کامل باشه...
چقدر خدا کریمه همیشه دلم می خواست دینم را به رجا نیوز ادا کنم 

بخوانيم و نخنديم / چه بوديم و چه شديم

http://gdb.rferl.org/99AA8F7A-CB28-44F6-9700-BE69461A0B82_mw800_s.jpg
امروز در وب گردهایم به یک مطلب دردناک اما بسیار خوب از رخشان بنی اعتماد بانوی سبز سینمای ایران برخوردم:یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و  رشتی و  لر  و  اصفهانی

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم این از فرهنگ ایرانی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه
یک روز یه ترکه...
اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم

یه روز یه رشتیه...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛ برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق روسیه(شوروی) تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛ اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد
یه روز یه لره...
اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛ ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد
یه روز یه قزوینی یه...
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد
در روزگاری که بهانه های بسیار برای گریستن داریم
شرم خندیدن، به  مضحکه هم میهنان مان را بر خود نپسندیم.
کار سختی نیست نشنیدن، نخواندن و نگفتن لطیفه های توهین آمیز...
با اراده جمعی این عادت زشت را به ضدارزش تبدیل کنیم.

۱۳۹۰ بهمن ۲۹, شنبه

خامنه ای پدر این بچه معصوم را به کشتن داد، حالا صورت بچه بی پدر را به آبریزگاهش فشار می دهد



قابل توجه دانشمندان اتمی، بسیجی ها، لباس شخصی ها:
 پدر این بچه معصوم به کشتن داد،

حالا صورت بچه بی پدر را به آبریزگاهش فشار می دهد!!!

و عکس های تبلیغاتی از این بچه بی گناه را روی سایت های بیت رهبریش گذاشته

 که پدر و مادرم به فدایت!!!???

بدانید اگر کشته بشوید ارزش بچه هایتان برای بیت رهبری در چه حدی است!...






















دخترش را هم که  می دانیم بعدها گشت ارشاد چی بسرش می آورد... حالا فعلا بوسش کن تا بعد...

بهرام بیضایی در دانشگاه استنفورد: چرا سرزمینی که این همه دوستش دارم با خودش چنین سنگدل است؟



سخنرانی بهرام بیضایی در دانشگاه استنفورد هنگام دریافت جایزه ادبی بیتا

بهرام بیضایی: درحالی که گذشته پرستان همواره بر دانشگاه ها و نهادهای اندیشه پرور و آینده ساز می تازند، چرا پاس نداریم آن ها را که در حد توان پشتیبانی عملی خود را از چنین نهادها دریغ نداشته اند.
سنتی پسندیده که زمانی در سرزمین ما خیرخواهی نامیده می شد، گرچه در معنای آسمانی اش برای دریافت اجر معنوی.
آنان که دیندارتر می نمودند، مسجد می ساختند، بی ادعاترها، پل، کاروانسرا، گرمابه یا مدرسه و برخی معلم مدرسه را تعهد می کردند.
در همین قرن رو به پایان ایرانی ما، نمازی شیراز لوله کشی آب شهر را به گردن گرفت و بیمارستان ساخت. نمونه دیگر حاج حسین ملک، که کتابخانه ملک تنها یکی از هدیه های اوست.
سی سال کشید تا من که روی قصر فرهنگ دوگانه ایران مانده ام، دست کم به شغل خاندان پدرم، معلمی برگردم آن هم بسیار دور از سرزمین پدری ام.
از بیتا دریاباری و مطالعات ایران شناسی و دکتر عباس میلانی که شغل پدری مرا به من پس دادند. و همچنین سپاس گذار ایرانیان مهربان این نقطه از جهان هستم که امشب این تالار را به لطف خود گرما و زندگی بخشیده اند.
«جایزه بیتا» جوان است گرچه موهای کسانی که آن را دریافت می کنند، کم و بیش به سفیدی زده. برخی با گذشت زمان و بعضی مثل من از جوانی، تا امروز که موهایم از کاغذهایی که بر آن ها می نویسم سفیدتر است. 
زمانی در نوجوانی که این شماره های عمر در بیست و سی سال به نظرم دور، در خیال ناگنجیدنی و افسانه می آمد، تا امروز که خودم سیصد سال دارم.
نیم قرن نوشته ام، نیم قرن در کار نمایش بوده ام، نیم قرن در کار سینما از قلم زدن تا ساختن، نیم قرن در کار ریشه یابی و پژوهش و یک قرن پشت درهای بسته در انتظار یا شنوده یک طرفه گفت و گوهای پرسش و تهدید.
آری کسانی هستند که بیش از سال های تقویمی عمرشان زندگی می کنند، گرچه به راستی در خلوت خلوت خود به جوانی جایزه بیتا هستند.
چرا؟ کسی پرسید، چرا؟ با همین چرا آغاز شد. خودم را می گویم، که زمان های بسیاری را پی پاسخ همین چرا، هیچ و پوچ گم کردم. بیشتر پوچ و کمتر هیچ. و هربار از خودم پرسیده ام؛ «چرا؟».
 
چرا سرزمینی که این همه دوستش دارم با خودش چنین سنگدل است؟ همیشه و هرجا گاری انباشته از پرسش هایم را پی خود کشیده ام. از قلمرو قلم به جهان صحنه و پرده سینما و پهنه کاوش و پژوهش. و این میانه بیست سالی هم درس داده ام. نه، پرسش های خودم را با صدای بلند به دیگران رسانده ام.
 قصه ای می گفتم از سرزمین دور، و روندگانی که بر راه های نه سخت ارابه ای را می رانند که چهارچرخش شکسته است و نمی رود. و راه ناشناسانی که شکستن چرخ را نه از راه ناشناسی خود، که نشان پایان جهان و رسیدن خواب بزرگ می دانند. و بیدار نمی شوند مگر برای تازیانه زدن بر فرق هر کسی که چرخی نو زیر این ارابه بی اندازد یا کشیدن این ارابه در هم شکسته را اندک زمانی بر گرده خود گیرد.
 اهل اندیشه و فرهنگ، نشانه های خوب طناب و گلوله و چاقو. این یکی از آخرین داستان های شهرزاد است که عمدا از کتاب عمدا گم شده ی هزار افسان حذف شده و من آن را به روایت خود او در خواب دیده ام. شهرزاد ولی در خواب های ما بیدار است.
 برای فرهنگ آن سرزمین؛ جوانی و برای مردمان آن؛ سفیدبختی آرزو می کنم. چنین گفت شهرزاد. 
 

آقای خامنه‌ای افتخار کنید: کلمه «اعدام» بدجوری با «جمهوری اسلامی» عجین شده ‌است

روزی در این کشور تحت رهبریت شما نیست که گوش و چشم آدم از این کلمه چندش‌آور محزون نگردد. شما برای برجا گذاشتن نامی نا‌نیکو از خود سخت در تلاشید. می‌توانید به خود ببالید که موفقیت شما حداقل در این زمینه قابل‌توجه می‌باشد. از نظر روانشناسی شاید بتوان حدس زد که علت این «هیچ انگاشتن حق حیات برای دیگران» به خود شما برگردد. شما بدجوری عصبانی هستید که چرا بعضی‌ها در دل مردم جا دارند، هر چند در گوشه‌های زندان‌های شما روزگار سر می‌کنند ولی خود شما را کسی دوست ندارد. اطرافیان شما فقط به خاطر جاه و مقام تمجیدتان می‌کنند و مواظبند که این سرچشمه نعمت الهی را پایانی نباشد. آیا راه بهتری برای رهایی از این عصبانیت پیدا نکردید؟ چرا باید بهای این ارضای شما، جان و زندگی ایرانیان باشد؟ کی قرار است از این همه اعدام سیر شوید؟ «انسان بودن» در «احساس داشتن» تجلی می‌کند. گویا شما «حس کردن» را در خود کشته‌اید که می‌توانید به این راحتی فرمان کشتن افرادی را صادر کنید که عقایدشان در چهارچوب افکار شما نمی‌گنجد. تنگی بینش شما قابلیت درک مفهومی به نام «انسانیت» را ندارد. شاید لازم به یادآوری باشد که یک روزی موجودیت شما را هم پایانی خواهد بود.

۱۳۹۰ بهمن ۲۸, جمعه

سوختیم

این عکس خانم های باغیرت را نشان می دهد 
وقتی مردها مثل موش قایم شده بودند از ترس خمینی

۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

روزی روزگاری اسکناس‌نویسی

جواب دندان شکن جنتی به گلشیفته


اولین روز این وبلاگ برای مردی با زخم های بسیار

هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از محققان، رمانِ «بوف کور» او را، مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند.هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، اما آثاری از نویسندگانی بزرگ را نظیر ژان پل سارتر، فرانتس کافکا و آنتون چخوف نیز ترجمه کرده‌است. حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشته‌ها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیان‌گر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است.

صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز، قطعه ۸۵، در پاریس واقع است

-------------------

در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.

من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزهاست .گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند وتنها بنشیند.ولی حالا دیگر دست خودم نیست چون آنچه نباید بشود شد...حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آنرا.نه. شراب آنرا قطره قطره در گلوی خشک سایه ام مثل آب تربت بچکانم...


"بخشی از بوف کور"